عمل نافه گشای. سر نافه بازکردن. مجازاً، به معنی عطرافشانی و معطر و مشک آگین کردن هوا. - نافه گشائی کردن، نافه را باز کردن. کنایه از عطر افشانی کردن: چون صبحدم عید کند نافه گشائی بگشای سر خم که کند صبح نمائی. خاقانی. به ادب نافه گشائی کن از آن زلف سیاه جای دلهای عزیز است به هم برمزنش. حافظ
عمل نافه گشای. سر نافه بازکردن. مجازاً، به معنی عطرافشانی و معطر و مشک آگین کردن هوا. - نافه گشائی کردن، نافه را باز کردن. کنایه از عطر افشانی کردن: چون صبحدم عید کند نافه گشائی بگشای سر خم که کند صبح نمائی. خاقانی. به ادب نافه گشائی کن از آن زلف سیاه جای دلهای عزیز است به هم برمزنش. حافظ
آنکه نافۀ مشک را بگشاید و بوی خوش پراکنده سازد، نافه گشاینده، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)، کنایه از خوش بوکنندۀ هوا
آنکه نافۀ مشک را بگشاید و بوی خوش پراکنده سازد، نافه گشاینده، برای مِثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)، کنایه از خوش بوکنندۀ هوا
نافه گشا. عطرافشان. که هوا را معطر می کند. که فضا را خوشبوی و عطرآگین کند. رجوع به نافه گشا شود: بر تن چنگ بند رگ وز رگ خم گشای خون کآتش و مشک زد بهم نافه گشای صبحدم. خاقانی. دستم از نامۀ او نافه گشای سخن است کآهوی تبت توران به خراسان یابم. خاقانی. باد صبح از نسیم نافه گشای بر سواد بنفشه غالیه سای. نظامی. عطسه ای ده ز کلک نافه گشای تا شود باد صبح غالیه سای. نظامی. آهوی شب چو گشت نافه گشای صدفی شد سپهر غالیه سای. نظامی. هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد. حافظ. مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد. حافظ. آفرین بر قلم نافه گشایت صائب که ز تردستی او ملک سخن آباد است. صائب
نافه گشا. عطرافشان. که هوا را معطر می کند. که فضا را خوشبوی و عطرآگین کند. رجوع به نافه گشا شود: بر تن چنگ بند رگ وز رگ خم گشای خون کآتش و مشک زد بهم نافه گشای صبحدم. خاقانی. دستم از نامۀ او نافه گشای سخن است کآهوی تبت توران به خراسان یابم. خاقانی. باد صبح از نسیم نافه گشای بر سواد بنفشه غالیه سای. نظامی. عطسه ای ده ز کلک نافه گشای تا شود باد صبح غالیه سای. نظامی. آهوی شب چو گشت نافه گشای صدفی شد سپهر غالیه سای. نظامی. هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد. حافظ. مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد. حافظ. آفرین بر قلم نافه گشایت صائب که ز تردستی او ملک سخن آباد است. صائب